شالی به درخشش آفتاب جنوب
تاريخ ارسال خبر : 28 ژانویه 2019 | ساعت 14:18 | کد خبر: 36544 | sv889 | چاپ این مطلب

🔸عسلویه‌ای که لطیفه عبداللهی به دنیا معرفی کرد
🔸شالی به درخشش آفتاب جنوب

بوشهری ها | من خوشحالم که این اتفاق مهم برایم پیش آمد و توانستم به نمایندگی از زنان جنوب بخصوص شهرستان عسلویه، هنر «خوس دوزی» را به دنیا معرفی کنمEFFAC5EB-9A55-454A-A14C-E7A62250CC70

بوشهری ها / من خوشحالم که این اتفاق مهم برایم پیش آمد و توانستم به نمایندگی از زنان جنوب بخصوص شهرستان عسلویه، هنر «خوس دوزی» را به دنیا معرفی کنم و کارم نشان مهر اصالت صنایع دستی یونسکو را دریافت کند.» لطیفه عبداللهی کاغذی را از اتاق پشتی می‌آورد و با خنده و لهجه‌ غلیظ عربی می‌گوید: «از دیشب که گفتید می‌خواهید بیایید من این جملات را نوشتم تا از رو بخوانم.» عبداللهی از ۱۰ سالگی مثل بسیاری از زنان جنوب بوشهر در «نخل تقی» عسلویه، این هنر را از مادرش یاد گرفته و حالا دوست دارد خوس دوزی را گسترش دهد و زنان بیشتری را مشغول این کار کند. با این همه می‌گوید: «البته اگر وام بدهند و کمک کنند.»
تور و خوس مواد اولیه این هنر است. خوس روبانی براق و نازک و باریک است که با ظرافت خاصی باید در سوراخ‌های نازک تور گره بخورد و قیچی شود. به قول عبداللهی: «باید دانه دانه گره بزنید و بافت یک شال زنانه ۶ ماه تا یک سال زمان می‌برد و تا ۵۰ سال هم عمر می‌کند و خراب نمی‌شود.» شالی درخشنده که تازه عروس‌ها باید دو دست طلایی و نقره‌ای از آن را به خانه داماد ببرند و یک ماه ابتدای زندگی بیرون از خانه روی سر بگذارند. لطیفه می‌گوید: «بعد از یک ماه اول عروسی هم زنان متأهل در تمام میهمانی‌ها باید از خوس دوزی استفاده کنند.» شالی که نشان از تأهل زنان دارد.
بعد از رسیدن به عسلویه یاسین همسر لطیفه ما را به خانه می‌برد. لطیفه که ۳۳ سال دارد با لباس بلند آجری رنگ و خنده‌ای که از لبش جدا نمی‌شود به استقبال می‌آید و به اتاق میهمانی می‌رویم. روی میز نشان و لوح تقدیر در کنار فلاسک قهوه عربی و شیرینی لقماست و چند خوس دوزی زیبا. خواهر و برادر و خواهرزاده و پسر و دختر لطیفه و یاسین هم می‌آیند و همه دور هم می‌نشینیم.
لطیفه شروع می‌کند به بافتن تا از نزدیک روند کار را ببینم. تور را بلند می‌کند و خوس را از سوراخ نازک تور رد می‌کند و بالا می‌آورد و دوباره از سوراخ کناری دیگر تا مانند گره‌ای در چهار سوراخ کنار هم گره بخورد و در نهایت با قیچی کوچکی که انگار به دستش چسبیده اضافه آن را می‌برد. تازه دلیل مدت زمان زیاد بافت را می‌فهمم. حتی پیدا کردن سوراخ روی تور هم سخت است چه برسد به این همه طرح و نقش که روی تور بافته می‌شود: «خیلی کار سختی است و اگر روزی ۷ ساعت کار کنی می‌توانی ۶ ماهه کار را تمام کنی. گاهی وقت‌ها آب چشمت سرازیر می‌شود و کمرت درد می‌گیرد و بدترین قسمت کار آن وقتی است که کار آماده نشده و مراسم عروسی نزدیک است و گریه‌ات می‌گیرد. این قیچی هم آنقدر در دستم می‌ماند که وقتی می‌روم سراغ کارخانه، یکدفعه می‌بینم قیچی هنوز توی دستم است.»
لطیفه که از ۱۰ سالگی مشغول خوس دوزی بوده، شروع کار را طراحی نقش‌ها روی کاغذ می‌داند و بعد از نشان دادن نقش‌ها به مشتری و جلب رضایت شروع می‌کند. قیمت هر شال هم بسته به پر یا خالی بودن نقش فرق می‌کند: «این خوس دوزی‌ها قبلاً دانه‌ای ۸۰۰ هزار تومان بود اما الآن یک میلیون و پانصد تا دو میلیون تومان است چون قیمت تور و خوس بالا رفته و خیلی سخت پیدا می‌شود. باید سفارش بدهیم لنج‌هایی که می‌روند دوبی بیاورند.»
اما این تنها کار لطیفه در خانه نیست. او سه فرزند دارد و باید به کارهای آنها هم رسیدگی کند. به قول خودش: «گاهی وقت‌ها خودم رانندگی می‌کنم و بچه‌ها را به مدرسه می‌برم.» نگاهی معنی‌دار به یاسین می‌کند که دوست ندارد حرف بزند. یاسین که شغلش ماهیگیری با لنج است آرام و خنده‌رو گوشه‌ای نشسته. از یاسین که پسرعموی لطیفه هم هست می‌پرسم در کارهای خانه به لطیفه کمک نمی‌کنی؟ می‌گوید: «اگر ببینم مشغول است، یک کارهای جزئی می‌کنم.» که البته این کارهای جزئی شامل شستن و پختن و تمیزکاری نمی‌شود: «خودش دوست دارد به همه کارهای خانه برسد.»
لطیفه با همه کارهایی که می‌کند دوسال پیش موفق شده فوق دیپلم خدمات بندری از دانشگاه بگیرد چون عاشق تحصیل است: «دوست داشتم تحصیل کنم. دوست داشتم دانشگاه بروم و تجربه خوبی بود. الآن هم دوست دارم بچه‌هایم که بزرگ شدند بروند ادامه تحصیل بدهند و پیشرفت کنند. الآن دیگر مثل سابق نیست من خودم ۱۶سالم بود که ازدواج کردم. ۱۷ سالگی بچه اولم را داشتم.» بحث در مورد تغییر فرهنگ بومی گرم می‌شود و هرکس چیزی می‌گوید. فنجان‌های قهوه عربی که با زعفران دم شده پر و خالی می‌شود و شیرینی «لقما» هم بحث را خوشمزه‌ترمی‌کند.
ناصر برادر لطیفه می‌گوید: «سابق نمی‌گذاشتند دختر از سوم راهنمایی بیشتر درس بخواند اما حالا دیگر اینطور نیست.» یاسین هم می‌گوید: «من تا سوم راهنمایی درس خواندم. اما دلم می‌خواهد بچه‌هایم درس بخوانند و پیشرفت کنند.»
اینجا چیزی در حال تغییر است و این را می‌شود از شخصیت قوی لطیفه فهمید که نمی‌خواهد در چهاردیواری خانه مثل گذشته‌ها محصور بماند و همسرش هم پشتیبان اوست: «خیلی فکرهای بزرگی در سر دارم. دلم می‌خواهد خوس‌دوزی را ببرم روی پرده و کوسن کار کنم و کارگاه این کار را راه بیندازم به شرطی که وام بدهند و کمکم کنند.»
از لطیفه می‌پرسم چه شد که جایزه بردی و دیده شدی: «کارگاه زدند و من در آن شرکت کردم و خانم رحیمی از طرحم عکس گرفت و فرستاد به مسابقه‌ای که بوشهر بود و بعد به من زنگ زد گفت می‌شود تور را بفرستی؟ من هم فرستادم و چند ماه بعد گفتند برنده شدی. البته اینجا همه این کار را بلدند. فقط نسل جدید مثل سابق حوصله نمی‌کند و می‌گوید سخت است شاید سال‌های بعد دیگر اثری از خوس‌دوزی نماند.»
خودش می‌رود و شال خوس‌دوزی را روی سر می‌گذارد و برمی‌گردد و حالا متوجه زیبایی کار می‌شوم خوس‌های درخشانی که صورت را پر از رنگ و نور می‌کنند. از لطیفه می‌پرسم تا حالا در مراسمی شرکت کرده‌ای یا جایزه نقدی گرفته‌ای؟ می‌گوید: «زنگ زدند ولی نشد بروم بوشهر. دوبار هم از تهران زنگ زدند که آن هم نشد که بروم چون شوهرم رفت دوبی و سوخت و من ۶ ماه شیراز توی بیمارستان کنارش بودم. دست و صورت و پاهاش سوخته بود.» یاسین جای سوختگی را نشانم می‌دهد و می‌گوید به خاطر نشتی گاز در لنج و انفجار بوده.
لطیفه می‌گوید: «همان زمانی که زنگ می‌زدند من نتوانستم بروم. از یک طرف غم یاسین بود و از طرفی خوشحالی جوایزی که برده بودم. تا حالا فقط لوح تقدیر داده‌اند و هنوز این گواهی شورای جهانی به دستم نرسیده.» از خانه‌ عبداللهی بیرون می‌آیم، باد خنکی از سمت ساحل در انتهای خیابان وزیدن می‌گیرد. به حرف‌های توی خانه و تغییر فرهنگ و رشد زنان این روستا فکر می‌کنم. این‌که دیگر نمی‌خواهند زود ازدواج کنند و از تحصیل باز بمانند.


نظرات کاربران 

ارسال یک پاسخ