هم‌پای آقای خامنه‌ای کسی را بی‌رغبت به مقام و منصب دنیا ندیدم
تاريخ ارسال خبر : 12 جولای 2010 | ساعت 14:19 | کد خبر: 221 | sv178 | چاپ این مطلب

بارزترین شباهت میان مروّجان کشف حجاب در مقطع فاجعه مسجد گوهرشاد با مروّجان امروز آن، سرسپردگى فکرى و فرهنگى به اجانب است و دقیقاً به همان دلیل که مبلغان آن روز کشف حجاب، در تحقق هدفشان شکست خوردند، اینها هم نتیجه اى نخواهند گرفت.
اشاره:
پیرمرد، دنیایى است از خصال کمیاب و تجربه ها و ناگفته هاى شنیدنى. او در طلیعه تحصیل و در حالى که استعداد جوشان و طبع مستعد او نمایان گر آینده درخشانش بود، از نیل به رتبه فقاهت و اجتهاد که غایت آمال تمامى طلاب است، چشم پوشید و با اراده و ایمانى کم منند، در طریق مبارزه با حکومت وابسته و دیانت برانداز رضا خان گام نهاد. در مقطعى که تنها دو دهه از حیات خویش را پشت سر نهاده بود، با درایت و دلیرى، قیام و خروش مردم مسلمان مشهد در مسجد گوهرشاد را هدایت کرد و پس از آن با تحمل سى سال زندان و تبعید در افغانستان، جلوه اى بارز از شکیبایى مجاهدان راه خدا را نمایان ساخت.
مجموعه اى از ویژگى هایى بى مانند و رازآلود فردى، چون دائم السفر و دائم الصوم بودن، حافظه قوى و نداشتن مسکن و مأوى و رژیم غذایى خاص، عافیت جسمانى را براى او، پس از سپرى کردن قریب به یک قرن از حیاتش، به ارمغان آورده بود. نام شیخ محمد تقى بهلول در تاریخ معاصر ایران، مترادف با حادثه کشتار مردم، در مسجد گوهرشاد است؛ فاجعه اى که رژیم رضاخان در پى اعلام قانون کشف حجاب و قیام عمومى مردم مسلمان و غیرتمند ایران علیه آن، به بار آورد. در ادامه، پاى سخنان او درباره این حوادث که در سال هاى آخر عمر خویش بیان کرده، مى نشینیم.

*آقاى بهلول! چند سال دارید؟
۹۷ سال.

* چرا به این نام شهرت پیدا کردید؟
در کودکى براى زن ها منبر مى رفتم و همیشه بعد از درس و منبر، در اوقات فراغت، به بازى هاى کودکانه و بیشتر به بازى با حیوانات مى پرداختم. زن هاى محل هم مى گفتند نه به آن منبر و روضه ات و نه به این بازى گوشى هایت؛ رفتارهاى تو مثل رفتار بهلول زمان امام صادق علیه السلام است.
در سن ۷ سالگى، قرآن را حفظ کردم. بیشتر خطبه هاى نهج البلاغه و خطبه فدکیه حضرت زهرا علیهاالسلام و اغلب دعاهاى صحیفه سجادیه و دعاهاى دیگر، نظیر ابوحمزه و بعضى از کتاب هاى درسى حوزه، نظیر الفیه ابن مالک، تهذیب المنطق و مطوّل و وافیه در اصول را حفظ هستم. همه دویست هزار بیت شعرى که خودم گفته ام و پنجاه هزار شعر از شعراى دیگر، مثل سعدى و قصیده یوسف و زلیخاى جامى را هم از بر هستم.

* نمى توان با شما سخن گفت و از واقعه کشتار مسجد گوهرشاد، ذکرى به میان نیاورد؛ این رویداد، در چه بستر تاریخى اتفاق افتاد؟
واقعه کشف حجاب، لکه ننگى در تاریخ دوران سلطه رضاشاه است. این تصمیم رضاخان، در بسیارى از علما و متدینین، انگیزه ایجاد کرد تا در برابر حکومت بایستند. حضرت آیه الله حاج آقا حسین قمى به تهران سفر کرد تا رضاخان را از کشف حجاب برحذر دارد. شاه نه تنها جلو کشف حجاب را نگرفت، بلکه وى را در باغى بازداشت کرد. در آن وقت، من یک جوان ۲۷ ساله بودم.
پس از دستگیرى آیه الله قمى، شروع کردند به دستگیرى مرتبطین با او و به دنبال گرفتن من هم بودند. در همان ایام، یک روز در حرم امام رضا علیه السلام، یک پلیس با لباس شخصى جلو آمد و در گوشم گفت: پلیس تو را مى خواهد؛ با من بیا! من تلاشى براى فرار نکردم و ایستادم. مردمى که این شخص را مى شناختند، تدریجاً دور ما جمع شدند و به او گفتند: شیخ را کجا مى خواهى ببرى؟
به تدریج به جمعیت معترض افزوده شد و چند نفر پلیس هم به کمک پلیس دستگیر کننده من آمدند. کم کم دو گروه داشتند با هم درگیر مى شدند که خادمین حرم آمدند و یک راه حل میانه را پیشنهاد کردند. آنها گفتند: شما شیخ را در یکى از اتاق هاى حرم نگه دارید تا رئیس پلیس بیاید و درباره او تصمیم بگیرد. این، ظاهر قضیه بود و آنها مى خواستند شب، پس از پراکنده شدن مردم، مرا به پلیس تسلیم کنند.
براى این که مردم دائماً از حالم باخبر باشند و متفرق نشوند، پشت شیشه اتاق ایستاده بودم. مردم هر لحظه تعدادشان زیادتر مى شد. در این هنگام، فردى که لباس پهلوى بر تن داشت و کلاه شاپو سرش بود و بعدها فهمیدم «احتشام رضوى» است، به میان مردم آمد و گفت: اى مردم! شما که حدوداً چهل هزار نفرید، از چهار نفر پلیس مى ترسید؟ چرا به اینها حمله نمى کنید تا شیخ را آزاد کنید؟ بعد در حالى که فریاد یا حسین علیه السلام مى زد، کلاه شاپوى خودش را به زمین زد و گفت: لعنت بر این کلاه و به طرف اتاق پیش آمد. مردم نیز همراه او آمدند. پلیس مجبور به فرار شد و مردم مرا بر شانه هایشان گرفته، با صلوات و شعار مرگ بر پهلوى و مرگ بر انگلیس، به مسجد گوهرشاد منتقل کردند و بر روى منبر مسجد گذاشتند. در میان این غوغا، رئیس اطلاعات شهربانى، خودش را به منبر رساند و به من گفت: شیخ! صحبت نکن. این جا بود که مردم به او حمله کردند و او را زیر مشت و لگد گرفتند. پس از این که مردم حدود ۲۰ دقیقه بر علیه پهلوى و دار و دسته او شعار دادند، به آنها گفتم: ما باید خودمان را تقویت کنیم و آماده جهاد شویم و در راه آزاد شدن آیه الله قمى تلاش کنیم. فردا صبح هر کس مى خواهد جهاد کند، با هر نوع سلاحى که مى تواند، به مسجد بیاید. کم کم به شب نزدیک مى شدیم. در آن شب، به ما جمع متحصن حمله نکردند؛ زیرا شهربانى مى بایست براى چگونگى برخورد با ما، از تهران دستور مى گرفت. آن طور که در همان زمان فهمیدم، آن شب به رضاشاه تلگرام کرده بودند که شخصى به نام بهلول، بر حکومت شوریده و در مسجد گوهرشاد، تحصن کرده، دستور چیست؟ او هم با آن روحیه قلدرمآبانه خود جواب داده بود: بهلول دیگر کیست؟ مسجد چیست؟ به اشد وجه به آنها حمله کنید! فرداى آن روز، هنگام اذان صبح که جمعه هم بود، صداى شیپور آماده باش را که از داخل پادگان نواخته مى شد، شنیدم.
سرانجام هنگامى که ما در حال خواندن دعاى ندبه بودیم، حرم و مسجد را محاصره کردند و پس از آن، سربازان به ما حمله کردند. وقتى دستور آتش داده شد، یکى از افسران، خودکشى کرد تا مجبور به کشتن مردم نشود. یکى دیگر از سربازان مسلمان، به یکى از افسران شلیک کرد و او را کشت. این حادثه، موجب شد که فرمانده لشکر، از تمرد سربازان دیگر بترسد و دستور عقب نشینى بدهد. بعد از دستور او، راه ورود به صحن و مسجد باز شد. هنگام عقب نشینى سربازان، مردم سه نفر از آنها را دستگیر کردند و ۱۷ تفنگ هم از آنها به غنیمت گرفتند. به هر حال، جنگ اول با موفقیت ما تمام شد و آنها به لحاظ مسائل سیاسى، عقب نشینى کردند و از ما مهلت گرفتند که سه روز به حال سکوت باشیم تا خواسته ما برآورده شود. در مرحله اول، ۱۴ نفر از ما شهید شدند.
روز بعد از حمله اول، تظاهرات مردمى در خیابان هاى مشهد، در جهت تأیید ما و مخالفت با رژیم رضاخان، برقرار شد.
مردم در تهیه مایحتاج ما، خیلى کمک کردند. رژیم براى کاستن از این علاقه و اعتقاد مردم به ما، عده اى از افراد فاسق و دزد را به حرم فرستاد تا اموال زائرین را بربایند و با نسبت دادن این دزدى ها به نیروهاى ما، انقلابیون را بدنام کنند. پلیس در جواب اشخاصى که اموالشان به سرقت مى رفت، مى گفت: الان شیخ بهلول حرم را در اختیار گرفته، بروید اموال خود را از او بخواهید؛ البته وقتى این افراد نزد من مى آمدند، از اموالى که افراد مؤمن براى قیام هدیه کرده بودند، به آنها مى دادم. من وقتى دیدم که بازار جیب برى به شکل غیرمنتظره اى در حرم گرم شده، به منبر رفتم و گفتم: اى جیب برها! شما سال هاست که به این کار عادت کرده اید؛ اما در این روزها یک بار هم که شده، براى رضاى خدا، با تعطیل کردن دزدى خود، براى ما مشکل درست نکنید؛ آخر هم دست به دعا برداشتم و گفتم: خدایا! دزدانى را که در این روزها از دزدى اجتناب مى کنند، با شهداى روز جمعه محشور فرما که مردم آمین گفتند. از آن لحظه به بعد، جیب برى در بین زائرین قطع شد. بعدها شنیدم که دزدها، تعطیلى کارشان را به مدت موقت، تصویب کرده بودند.

* طبعاً پرسش بعدى ما، سؤال از بستر و کیفیت فاجعه مسجد گوهرشاد است.
تقریباً ساعت ۱۲ نیمه شب بود که با توجه به اخبار متوجه شدیم لشکرى را با امکانات سهم گین بسیج کرده اند تا نیروهاى مردمى از شهرها و دهات اطراف به ما نپیوندند. هواپیماهاى جنگى در پایگاه ها، در حال آماده باش بودند و توپ و تانک ها، به طرف صحن و مسجد، هدف گیرى شده بودند. من چون به کمک نیروهاى مردمى اطمینان داشتم، تصمیم گرفتم که عقب نشینى نکنم؛ از این رو، به جمع آورى نیروها و آماده کردن آنها براى دفاع پرداختم. در هر در ورودى به مسجد و حرم، نیروهاى مسلحى را به رهبرى فردى که به او اطمینان داشتم، گماشتم و مهم ترین در ورودى را به کسى سپردم که بعدها فهمیدم او خیانت کار بوده است.
سرانجام نیروهاى رژیم، قبل از اذان صبح، دست به عملیات زدند و مواضع ما را با توپ و تفنگ متلاشى کردند. نیروهاى ما با همان سلاح سبکى که در اختیارشان بود، مقاومت کردند. متأسفانه در این میان، آن فردى که فرماندهى در ورودى اصلى را به او سپرده بودم، به نیروهاى تحت فرماندهى خود گفت: بهلول و یاران او دیوانه هستند؛ برویم دنبال زندگى مان و آن موقعیت مهم را رها کرد و دشمن هم از همان موضع نفوذ کرد. با از دست رفتن آن جبهه مهم، تصمیم گرفتیم تا از مسجد عقب نشینى کنیم و با رفتن به بیرون شهر، به نیروهاى مردمى که از روستاها مى آمدند، ملحق شویم.

* در این واقعه چند نفر شهید شدند؟
هنوز پس از سال ها، کسى از تعداد دقیق شهداى مسجد گوهرشاد، مطلع نیست؛ اما چیزى که من پس از سال ها به طور قطعى مى توانم بگویم، این است که حداقل در آن روز، ۳۰۰ نفر شهید و ۹۰۰ نفر مجروح شدند؛ البته دولتى ها هم حدود ۳۰ تا ۴۰ کشته دادند. عمّال رضاخان، بسیارى از مجروحین را در حالى که هنوز زنده بودند، در کنار شهدا، در گورهاى دسته جمعى دفن کردند.

* تعقیب و گریز به کجا انجامید؟
در خلال تعقیب، از ۲۵ نفرى که همراه من بودند، ۶ نفر شهید و ۵ نفر زخمى شدند. آن جا بود که دانستم ما نمى توانیم به شکل دسته جمعى فرار را ادامه دهیم؛ از این رو، به آنها گفتم که متفرق شوید و هر کس که مى تواند، خود را نجات دهد. ۴ نفر از باوفاترین آنها با من ماندند. داخل کوچه اى شدیم؛ دیدیم در خانه اى باز است و خانمى در برابر در ایستاده، به ما گفت: کجا مى روید؟ یکى از ما گفت: ما از کشتار مسجد فرار کرده ایم. خانم سؤال کرد: شیخ بهلول کجاست؟ او سالم است؟ یکى از همراهان به من اشاره کرد و گفت: این همان شیخ است. خانم گفت: بفرمایید داخل خانه.
وقتى فردا صبح این خانم داشت از منزل بیرون مى رفت، به او گفتم: اخبار شهر را جمع آورى کن و براى من بیاور. حدود ساعت ۱۰ صبح بود که او برگشت و گفت: در تمام شهر مأموران به دنبال شیخ بهلول مى گردند و مى خواهند خانه ها را به نوبت بازرسى کنند. من دیگر صلاح ندانستم در خانه آن زن بمانم و از همراهانم خواستم که بدون سلاح، به شهر برگردند و به امور روزمره خود مشغول شوند، خودم نیز به روستاى «سیس آباد» و پس از آن، به طرف افغانستان حرکت کردم.

* آن گونه که از سخن شما استنباط شد، ابتدا با این تصمیم مسجد گوهرشاد را ترک کردید که با پیوستن به نیروهاى مردمى روستاها، مجدداً به آن جا برگردید و مبارزه خود را ادامه دهید؛ چه شد که از این تصمیم منصرف شدید و راه افغانستان را در پیش گرفتید؟
اول که به روستاى سیس آباد رسیدم، آنها حدود ۳۰۰ رزمنده آماده کرده بودند که همراه با آنها به ادامه جنگ به مشهد برگردیم؛ اما با توجه به این که رهبرى افغانستان در آن زمان، در اختیار فردى به نام حبیب الله بود که فردى متدین و علاقه مند به علما بود، تصمیم گرفتم که به افغانستان بروم و از او بخواهم تا براى جنگ، امکانات نظامى در اختیار من قرار دهد؛ اما متأسفانه هنگامى که به افغانستان رسیدم، حبیب الله با کودتا سرنگون شده بود. رهبر آن کودتا، همانند رضاخان، فردى بیگانه پرست بود.

* آیا شما از افغانستان تقاضاى پناهندگى کردید؟
بله، چون دیدم بازگشت من به ایران تنها اثرى که دارد، این است که مرا گرفتار رژیم رضاخان مى کند؛ بدون این که پیشرفتى در کار مبارزه حاصل شود. در افغانستان، به من پناهندگى دادند؛ اما در عین حال گفتند که نمى توانند مرا در این کشور آزاد بگذارند و بایستى در زندان باشم.

* به چه علت مدت زندانتان در افغانستان ۳۰ سال طول کشید؟
رژیم افغانستان در آغاز زندانى کردن من، تصور مى کرد که به زودى علماى ایران و مراجع تقلید، براى آزادى من اقدام خواهند کرد و شاه جدید ایران هم بنابر سیاست عوام فریبانه اى که در آغاز سلطنتش به اجرا در آورده بود، از این درخواست حمایت خواهد کرد؛ از این رو، در آغاز کار، احترام بیشترى به من گذاشتند؛ اما متأسفانه طولى نکشید که آیه الله قمى به رحمت ایزدى پیوست و مراجع بعدى هم بیشتر درگیر مسائل خودشان بودند و مجال چندانى براى پى گیرى کار من نداشتند. این گونه شد که در آن تاریخ، مدت زندان من، رکورد زندانیان جهان را شکست. من در واقع، در مدت زندانى شدن در افغانستان، از «فراموش شدگان» بودم.

* چگونه آزاد شدید؟
یکى از علل مهم آن، تیرگى روابط افغانستان با پاکستان بود. در دوران مناقشه رادیویى بین این دو کشور، پاکستان بر این نکته پافشارى مى کرد که رژیم افغانستان، یکى از پناهندگان ایرانى به نام بهلول را در زندان هاى سیاسى خود بدون هیچ محاکمه اى، ۳۰ سال است که نگه داشته است. به دنبال این خبر، نمایندگان مجلس افغانستان، به ویژه نمایندگان شیعه، به دولت اعتراض کردند. علاوه بر این، یکى از استانداران که به علما علاقه مند بود و با نخست وزیر، سابقه دوستى داشت، از او خواست که دستور آزادى مرا صادر کند و سرانجام، مرا آزاد کردند و به من گفتند که مى توانى در افغانستان بمانى و تدریس کنى و یا به کشور دیگرى بروى که من، رفتن به مصر را انتخاب کردم.

* سرانجام چرا و چگونه به ایران بازگشتید؟
پس از یک سال و نیم اقامت در مصر، دختر خواهرم که در عراق زندگى مى کرد، از من خواست که به آن جا بروم و چون دولت عراق نیز در آن زمان با دولت ایران مخالف بود، مصر را به مقصد عراق ترک کردم. در آن زمان، حکومت عراق شروع کرده بود به اخراج ایرانیان مقیم آن جا و من دیدم که بهتر است خودم را بى هیچ قید و شرطى به ایران تسلیم کنم؛ قبل از آن که رژیم عراق، مرا تحویل ایران دهد. کنسول گرى ایران در کربلا، پس از اطلاع از تصمیم من، با شخص شاه تماس گرفت و او با ورودم به ایران موافقت کرد. به محض ورودم به ایران، مرا دستگیر کرده، به زندان تهران آوردند. مدت ۵ روز در ارتباط با سوابق مبارزاتى ام علیه رضاخان و حادثه مسجد گوهرشاد، از من بازجویى کردند. بازجوى من، نصیرى، رئیس ساواک بود. او اوراق بازجویى را پیش شاه برد. در آن شرایط، نتوانستند مرا اعدام کنند و ناچار مرا ملزم کردند که کار سیاسى و مبارزاتى نکنم.

* جناب عالى به عنوان عنصرى که در مقطع کشف حجاب رضاخانى، به مقابله با این توطئه تبهکارانه برخاستید، چه وجه شباهتى میان کشف حجاب آن روز و برخى از تبلیغات امروز مى بینید؟
بارزترین شباهت میان مروّجان کشف حجاب در مقطع فاجعه مسجد گوهرشاد با مروّجان امروز آن، سرسپردگى فکرى و فرهنگى به اجانب است و دقیقاً به همان دلیل که مبلغان آن روز کشف حجاب، در تحقق هدفشان شکست خوردند، اینها هم نتیجه اى نخواهند گرفت. طبع و میل اولیه مردم این سرزمین، مراعات عفاف و احکام دین است و این حالت، آن چنان در وجود مردم ما، به ویژه زنان، ملکه شده که هیچ عاملى نمى تواند آن را از بین ببرد. ممکن است به خاطر اعمال برخى از سیاست ها، برخى افراد بى بندوبار و لاابالى، براى رفتارهاى غیراخلاقى خودشان میدان پیدا کنند؛ اما عموم مردم، به همان دلیل که گفتم، به این جریان متمایل هستند.

* علت دائم السفر بودن شما؟
من همیشه در طول عمرم سعى داشته ام که در حد استطاعت، به تبلیغ دین خدا و حل مشکلات مردم، در همه جا، بپردازم. به همین علت، من بیش از ده روز در هیچ مکانى نمى مانم و به همین علت، نماز و روزه من، در همه جا کامل است. یک بار یکى از من پرسید: منزل شما کجاست؟ گفتم: همه دنیا، منزل من است!

* آن گونه که شنیده شده، همیشه هم مجانى منبر مى روید؛ درست است؟
من هیچ وقت بابت منبرم، پول نخواسته ام و منبرم براى خدا و ارشاد مردم بوده است. اگر کسى هم چیزى به من داده، بلافاصله آن را بین فقرا و مستحقین تقسیم کرده ام. الان هم جز لباس هایم، هیچ چیزى از مال دنیا ندارم و به همین خاطر، در این سنین، بسیار احساس سبکى مى کنم.

* «دائم الصوم» بودن شما، چقدر در سلامتتان نقش داشته است.
روزه، هم در تقویت روح و تسلط بر نفس انسان و هم در تقویت جسم، نقش دارد. من هم تا یکى دو سال پیش – قبل از حادثه تصادفى که برایم اتفاق افتاد – سعى مى کردم که در تمام سال، به جز روزهاى حرام، روزه بگیرم؛ البته من معتقدم که به طور طبیعى، صرف سه وعده غذا در روز، براى انسان کافى است.

* حضرت امام (ره) را براى ما توصیف کنید.
از من چیزى مى خواهید که توانایى آن را ندارم؛ تنها مى توانم بگویم که او آرزوى هزار ساله علماى شیعه را به تحقق رساند. سال هاى سال، فقهاى ما احکام اسلام را به این امید استنباط و تبیین کردند که روزى در سطح جامعه پیاده شود. من وقتى از مصر به عراق مهاجرت کردم و او را دیدم، بى اختیار احساس کردم که فدایى او هستم. روى همین عشق و اخلاص بود که بخش قابل توجهى از اشعار خودم را بر وزن شاهنامه فردوسى، به مدح و منقبت امام اختصاص داده ام که به «خمینى نامه»، شهرت یافته است.

* خاطرات شما از دوره طولانى آشنایى و ارتباط با مقام معظم رهبرى براى ما مغتنم است.
من در طول مدت عمرم، امرا و صاحب منصبان زیادى را دیده ام؛ اما کسى را به لحاظ بى رغبتى به مقام و منصب دنیا، هم پاى «آقا» {آیت الله خامنه ای} ندیده ام. انسان وقتى زندگى روزمره او را از نزدیک مى بیند، حس مى کند که ذره اى میل به دنیا در او وجود ندارد.
واقعاً در این مقطع، من هیچ کس را در تقوا و اعراض از مال و مقام دنیا، مثل او نمى شناسم. آخرین بارى که در خدمت وى بودم، به من گفت: آقاى بهلول! خاطرتان هست که قبل از انقلاب، یک شب در مسجد طرقبه منبر بودید؛ پس از اتمام مجلس، وقتى خواستید از مسجد بیرون بیایید، چون تاریک بود، من آمدم دستتان را بگیرم و کمکتان کنم؛ اما دستتان را کشیدید و گفتید: من چشمانم خوب مى بیند؛ تا جایى که هنوز زیر نور ماه، خاطره مى نویسم؛ حالا چطور؟ حالا هم بینایى تان در همان حد هست؟ من گفتم: آقا! حالا زیر نور خورشید هم دیگر نمى توانم بنویسم. بعد آقا گفت: اخیراً کمتر به ما سر مى زنید. گفتم: آقا! شما متعلق به همه مردم ایران هستید؛ من اگر وقت شما را بگیرم، مثل این است که وقت همه ایرانى ها را گرفته ام.


نظرات کاربران 

ارسال یک پاسخ